سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روایت گر حدیث ما که بدان دلهای شیعیانما را استوار می دارد، از هزار عابد برتر است [امام صادق علیه السلام]

ای بیوفا !

خدایا مرا ببخش که دائم ناشکر هستم و تنها کار من غر زدن است ، چرا فلان ماشین ندارم  ، چرا شغلم سخت است ، چرا مسافرت هر ماه ندارم و غر و باز هم غر و غافل از بهترین نعمتی که  به من داده ای یعنی سلامتی ، نعمتی که باید روزی هزار بار شکر بگویم و سجده کنم .

دیروز از خودم خجالت کشیدم زمانی که دیدم جوانی معلول که دو پا ندارد اما با اراده قهرمان شنا شد ، زنی که با وجود نداشتن دو دست و یک پا با فریادی مثال زدنی از خط قهرمان جهان رد شد ، این صحنه ها را دیدم و سرم را پایین انداختم و نمی دانم تا کی نمی توانم از شرمساری به آسمان نگاه کنم هر چند می دانم خدای من همیشه لبخند بر چهره دارد و ناشکری های مرا شیطنت کودکانه می بیند و بازوی پر از عشقش همیشه آماده در آغوش گرفتن من است .

 درد عشق..:::: ??♥?? ,

??♥?? ..::::درد عشق..:::: ??♥??

نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه

چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه

سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه

آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه

لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه

رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه

چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه

اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند.........

روزی مردی , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند

 او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد

. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد , اما عقرب بار دیگر او را نیش زد

 . رهگذری او را دید و پرسید:"برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی

" . مرد پاسخ داد:"این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم

روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم

 

وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر

 تنها بشم . سریع از کنار مرداب دور شدم. حالاوقتی

 که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می

گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر

مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین

 

تلنگری می شکند

می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم

که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم

فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم

عجین کرد

بغض کهنه ای گلویم را آزارد

نفرین به بودن وقتی با درد همراست

ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند

در التهاب روزها تو را به یاد می آورم

تنها یک شب در حافظه ام مهتابی ست

شبی که انگشتان تو، ماه را به نشانه گرفته است

بالای هر دستی، دست های من است

که سالهاست

دراز به دراز راه ها، به پاهایت نمی رسد

به کدامین دیدار دلخوش کنم؟

و به کدامین گفته ها؟

وقتی، دیداری

ندیدنت را

و حرفی

نگفتنت را نصیبم می کند!

کجاست لحظه ای که بوی تو را ندهد؟

می گریزم به تنهایی

از تنهایی نیز

می گریزم از تمام آدم هایی که تو را به یادم می آورند

از گل هایی که زبان مرا نمی فهمند

و قاصدک هایی که لجبازی می کنند در انتظار بلندِ من

چگونه از تو نگویم؟

و چرا از تو بگویم؟

که تنها یک چیز ناگزیرم می کند از تمامِ چیزها

که هستم، چون تو را دوست دارم

و باید از تو بگریزم

چرا که جاذبه ی تو مدام زیر پاهایم را خالی کرده است

تا دوباره به یادت بیاورم، باید فراموشت کنم

چون پرستویی که هوای آشیانه اش تنگ است

برهنگی این پاییز، مرا به گریه می اندازد.....

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/15:: 7:7 عصر     |     () نظر

درباره
وضعیت من در یاهـو
صمیم زیباکی
صمیم زیباکی این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ... نامت گل است و کنیه ات آفتاب، از تبار یازده ستاره ای که خانه تو را به گلدسته های آفتاب می رساند. نامت شبیه کوثر زلال، شبیه شمس تابناک، شبیه یاسین تپنده، شبیه یوسف عاشق، شبیه والفجر و قیامت. نامت بلند ، کنیه ات آفتاب
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ