خدایا !
من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که
تو در عرش کبریائی خود نداری
من چون تویی دارم و
تو چون خود نداری.
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب(به امید آن روز)
"به نام تنها پناه آشفتگان و یاد سرنوشت"
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است
روزی که دیگر انسان ها درهای خانه هاشان را نمی بندند
قفل، افسانه ایست
و قلب برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
و من آن روز انتظار می کشم
حتی یک روز، دگر یکه نباشم!!!!!!!!!!!!!
کلمات کلیدی: