سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارتر مردم به بخشودن ، تواناترشان است به کیفر نمودن . [نهج البلاغه]

     

    

                      

 

                                  

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای

 

 عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای

عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای

عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق

بمیر ولی کسی رو نکش . برای       عشــــــق خودت باش ولی خوب باش

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست  *بین منو عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن*گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف*    تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکرخودم باشم و آنوقت*   جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو‌?خدا پشت و پناهت به سلامت   *    بگذار بسوزه دل من مسئله هی نیست

ای شمع آرزو........!

پروانه به شمع بوسه زدوبال وپرش سوخت

      بیچاره از عشق سوختن آموخت

     فرق من وپروانه در این است 

  پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

 زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم 

          اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم 

          تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم

           اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/17:: 7:59 عصر     |     () نظر

زیباک :ای زیبای زیباکیان

خدایا !

                 من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که

                    تو در عرش کبریائی خود نداری

                          من چون تویی دارم و 

                           تو چون خود نداری.

قایقی خواهم ساخت   خواهم انداخت به آب

                   دور خواهم شد از این خاک غریب(به امید آن روز)

"به نام تنها پناه آشفتگان و یاد سرنوشت"

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود بوسه است

و هر انسان برای هر انسان برادری است

روزی که دیگر انسان ها درهای خانه هاشان را نمی بندند

قفل، افسانه ایست

و قلب برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف زندگی است

تا من بخاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

و من آن روز انتظار می کشم

حتی یک روز، دگر یکه نباشم!!!!!!!!!!!!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/17:: 4:19 عصر     |     () نظر

           

خدا نگهدارت...!

 نه صبر جواب می دهد...
نه سکوت در انتظار صدا...
نه خواب جواب می دهد...
نه بیداری تا خود فردا...
گاهی...
بهتر است...
کوله بارت را زمین بگذاری...
و سبک بار تر...
سبک بال تر...
پرواز کنی...
می دانی...
"تو" برای دوش من...
زیادی سنگین بودی...
گذاشتمت سر راه...
تا دوش دیگری را زخمی کنی...
سهم من،
پرواز است...
من نمی توانم...
یعنی نمی توانستم...
بیش از این...
زمین گیر احساس تو باشم...
تویی که،از جسمی بی جان هم...
برای من کمتر جان داشتی...
اگر قرار بود...
من دل حراج کنم،
تو غرور خرج کنی...
همان بهتر که این سودا تمام شود...
می دانی...
درست است که وقتی حکم،"دل" باشد...
با هیچ نمی توان بریدش...
پس باختم...
اما...
باختن سهم من نیست...
منی که از،
تمام پروانه های جهان "دل" بردم...
برو و خیالت راحت...
که پشت سر تو،
حتی اشک هم نمی ریزم...
کاسه ی آب که جای خود دارد...
دیگر نمی خواهم برگردی...
هر آدمی در زندگی من...
فقط یک بار...
برای همیشه،
فرصت خواهد داشت...
یک بارت را باختی...
ما را به خیر و تو را به سلامت...
خدایت نگهدار تو...
               

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/17:: 4:13 عصر     |     () نظر

               

نمیدانم تقصیر من بود یا تو؟می دانم سلام اول

را من دادم و تو با آخرین کلامت که خداحافظی بود

دلم را شکستی.من سلام دادم و تو وداع کردی.من نگاه کردم و تو گریختی.

قلبم را شکستی و آرزوهایم را نابود کردی.با حرفهای زیبا ولی دروغت فریبم دادی

و به سوی سرابی رفتی که جز ناامیدی چیزی برایت به ارمغان

نخواهد داشت.میخواستم گاهی تنهایی ام را با تو

پر کنم که تنهاترم کردی و رفتی.

دوستت دارم

دوست دارم باتو در باران قدم بزنم تو برایم

شعر بخوانی و من زیر لب ترانه هایت را زمزمه کنم.

دوست دارم باتو به سفری دور و دراز بروم من باشم وتو

بی هیچ دغدغه و دلواپسی.وقتی تو در کنارم هستی شب

و روز برایم بی معناست.با حضور تو شبهایم چو روز روشن ودر

کنار تو روزهایم پر ستاره است وتو زیباترین ستاره ای هستی که در

شبهای تارم می درخشی....

 

کاش آندم که عشق را با تو زمزمه میکردم معنای بی تو بودن را نیز می آموختم کاش

 

حادثه را میفهمیدم و در چشمانت لحظات تلخ آینده را احساس میکردم کاش به قلبم

اجازه عشق آموختن را نمی دادم و کاش دریچه احساسم را به روی عشق تو میبستم ولی

افسوس...افسوس که تو مرا نفهمیدی افسوس که تو رفتی و مرا با جو تنهایی رها کردی

تو مرا تنها گذاشتی و رفتی بی انکه خبر از تنهای من داشته باشی تو میگفتی دوستت دارم

آری ولی ای کاش دو رویی را از چشمانت میخواندم تو رفتی و تنهایم گذاشتی ولی من

هنوز هم به دل ساده خود نوید خواهم داد.من هستم در انتظار تو.........

 کاش بیایی

 

سلام دوستای عزیزم خوبین ؟خوشین؟

اومدم بگم که شاید دیگه آپ نکنم شاید هم وبلاگمو حذفش کنم بستگی به نظرای شما داره

دیگه هرچی شما بگین فعلا بابای نظر یادتون نره        خواهشا خصوصی نذارین

 

واییییییییییی دوستای عزیزم پیوندام پاک شده

هرکی اسمش نبود بگه تا دوباره بلینکمش

 



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/15:: 7:35 عصر     |     () نظر

ای ماه تابان من  دراین شب ظلمانی که صدای وحشت وتردید راه را برعاشقان خسته دل می بندد

و تازیانه سیاه غم  برپیکرعزیزان عاشق  تاول جدای میزند کجایی تاکمال  روشناییت رادنبال نمایم

ستارگان درنبودنت دیگرسردرگریبان سو سو نمی زنند انگار ناچارا همه دراین ظلمات عاشق کش

درصف اسارت وبندگی منتظرروشنای دیگرندتا دیگری را جایگزین  توای خوب من گردانند کجایی

ای همدم تنهاییهای این قلب خسته ام

مرا دریاب که نگاه ویرانگرم گواه این دوست داشتن خواهد بود

                            بااحساسی پاک وخوش رنگ ازالهه امید مرابسوی خویش بخوا ن

نامه جدایی

                                                       ای د وست این قلب تنها

 

 

متن نامه دلتنگی

برای تو نامه ای می نویسم…
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.
می دانی ، نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند! قرار نیست این را هم بخوانی…قرار نیست بیقراری ام را بفهمی !
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد…
قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است…
قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم! و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد…
اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی! دلتنگ کسی که دوستش داری…
برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی!
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی!
تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟
پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم؟
هنوز زود است… برای تو که از حال دلم غافلی زود است… نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم… نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ، کمرش خم و خم تر می شود!
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم…
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم…
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای…
موهایم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو… بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود… تکان دستی ، سلامی… خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد! هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم…
نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند.
هنوز هم انتظار را دوست دارم.
هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد…
به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود… گم می شوند !
خوش به حال قطارها همیشه می رسند… اما من… هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت… تمام زندگی ام فاصله بود…

این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد…
چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود…
نویسنده : داوود داغستانی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صمیم زیباکی 91/6/15:: 7:18 عصر     |     () نظر

درباره
وضعیت من در یاهـو
صمیم زیباکی
صمیم زیباکی این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ... نامت گل است و کنیه ات آفتاب، از تبار یازده ستاره ای که خانه تو را به گلدسته های آفتاب می رساند. نامت شبیه کوثر زلال، شبیه شمس تابناک، شبیه یاسین تپنده، شبیه یوسف عاشق، شبیه والفجر و قیامت. نامت بلند ، کنیه ات آفتاب
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ